سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مریم و مطهره

نظر
یـه آرزو یـه آرزو
یـه آرزوی مـونـدنی
مثل غزل شنیدنی
مثل تـرانـه خونـدنـی
دلم میخواد که آسمون
مال پرنده ها باشه
با همـه پرنده هـاش
توی دل تـو جابـشـه
دلم میخواد که آدما
همیشه مهربون باشن
تمام آرزوهاشون
بـه رنگ آسمـون باشن
دلم میخواد نسیم بیاد
مشت بهار رو واکنه
تـمامی باغها رو بـا
شـکـفـتـن آشـنا کـنـه
دلم میخواد ستاره ها
مهمون حوض مابشن
با همه سادگیشون
توحوض ما رها بشن
یـه آرزو بـرای مـن یـه آرزو بـرای
تــو کاش برسه به آسمون
صدای من صدای تو


نظر

 

بچه ها شادی کنید، آمده عید غدیر           باز گوید مادرم، قصه های دلپذیر


بار دیگر شهر ما، نور باران می شود           بافروغ چلچراغ، شب چراغان می شود

 
باز هم امشب پدر، نقل و شیرینی خرید      باز بوی عطرِ و گُل، می دهد پیغام عید


بنده خوب خدا، یار پیغمبر علی علیه السلام     او امام اول است، بهترین رهبر علی علیه السلام


بانگ قرآن مجید، می رسد از کوچه ها        مژده عید غدیر، شادی ما بچه ها


نظر

 

 

توی این کوچه سرگردانی                                              از چه ای ماه . زمن پنهانی

 

گل نیلوفر و یاس و نسرین                                             پیش خاک قدمت ارزانی

 

مرغ دل بام تورا می خواهد                                           پر پرواز زمن نستانی

 

با یک دشت شقایق باقی                                                بی تو اما همه جا حیرانی

 

قاصدک بوی بهاران دارد                                              از من اما چه خبر می دانی؟

 

دامن کوچه به بن بست آمد                                             چشم ما در پی تو
بارانی
                        (برای ظهور آقا امام زمان سه تا صلوات بفرست)
                              


نظر
چه انتظار عجیبی...!

 

تو بین منتظران هم . عزیز دلم چه غریبی ...

 

و عجیب تر

 

که چه آسان نبودنت شده عادت!

 

چه کودکانه سپردیم دل به بازی قسمت ....

 

چه بی خیال نشستیم

 

نه کوششی . نه وفایی ...

 

فقط نشستیم و گفتیم:

 

خدا کند که بیایی!!!


نظر

هر کجا چشم میرود،آب است
ار افق تا افق،همه دریاست
آب آیینه ای اسه پهناور
صورت آسمان، در آن پیداست
 خنده ی گرم و روشن خورشید
بر تن سرد آب می ریزد
موج از پشت موج می اید
موج در پیش  موج می خیزد
میکشد آب،دامنش را نرم
بر تن پاک ماسه های کبود
می برد لذت از نوازش آب
ساحل بی خیال خواب آلود
میشوم شاد و میزنم غوطه
مثل ماهی،میان آب زلال
آسمان دلش گشا و دریا رام
زندگی مهربان و من خوشحال
دریا


نظر

پشت کوه چی است؟
اژدهای شاخدار
شهر گنده پر از
غول های بچه خار
پشت کوه ها چی است؟
یک پری مهربان
سرزمین خواب ها
یا که آخر جهان
این خیال ها چرا
در سرت شناور است؟
پشت کوه ها فقط
چند کوه دیگر است.


نظر

کودکی با کاغذ
قایق کوچک ساخت
قایقش را لب رود
برد و در آب انداخت
رود،آن قایق را
برد تا جایی دور
کودکی نیز آنجا
داشت میکرد  عبور
ناگهان قایق را
بر لب ساحل دید
ناگهان بر لب او
گل شادی رویید
لحظه ای قایق را
با تعجب نگریست
گفت:پس با من هم
یک نفر هم بازیست


نظر

آن روز من و پدر در صف نانوایی ایستاده بودیم.سه نفر حلوی ما بودند. پسری که قد من بود. مردی قد بلند و پیرمردی با پالتوی خاکستری رنگ. به پیرمرد نگاه کردم.دلم برایش سوخت.آخه پیرمرد دست نداشت.نانوا و شاگردش تند و تند کار میکردند  و نان  های داغ را از تنور  در می آوردند.یک لحظه خودم را جای پیرمرد گذاشتم.راستی اگر من جای او بودم،چه میکردم؟انسان بدون دست چگون میتواند کارهایش را انجام دهد؟چگونه میتواند غذا بخورد؟چگونه میتواند مسواک بزند؟چگونه میتواند بنویسید؟و........حتما باید همیشه کسی همراه او باشد تا در کارها به او کمک کند.نوبت به پیرمرد رسید. با خودم گفتم:حالا چطور میخواهد نان بگیرد؟اگر من جای او بودم،کیفی به شانه می انداختم و از نانوا خواهش میکردم نان را در آن بگذارد.نانوا به پیرمرد نگاه کرد.به طرفش آمد دو تان روی تخته گذاشت.منتظر بودم ببینم پیرمرد چه میکند؟.....ناگهات دو دست از زیر پالتو بیرون آمد.با یک دست پول ها را به نانوا داد و با دست دیگر  نان ها را برداشت و از نانوا تشکر کرد.تازه متوجه شدم که پیرمرد پالتو را روی شانه اش انداخته بود!